من یک زن هستم
سلام
امروز تقریبا دو هفته ای میشود که دعوا نداشته ایم.
و من حالم خیلی خوب است:)
وقتی داشتم صبح بدرقه اش میکردم حس کردم چقدر دوستش دارم و چقدر دلم برایش تنگ میشود.
امروز دیر می آید خانه و من میتوانم به همه ی کارهای عقب افتاده ی خانه برسم.
وقتی در خانه هست حس میکنم نمیتوانم کارهایم را مدیریت کنم و همه اش باید مواظب او باشم که موردی اذیتش نکند یا جواب خواسته هایش را به موقع بدهم!
خدایا چی میشد که دیگر در خانه دعوا راه نمی انداخت؟!
من خیلی سعی میکنم دعوا نشود اما خوب گاهی صبرم به خاطرکارهای زیاد خانه کم میشود. البته من تقریبا هیچ وقت شروع کننده نبوده ام اما وقتی خسته هستم نمیتوانم خوب بحث را جمع کنم! خوب من هم آدمم دیگر!
من قرار بود حنس لطیف باشم مثلا!
چیزی شبیه"ریحان"
نه؟
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |